خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف). - به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف). - خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف). - در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. ، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف). - به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف). - خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف). - در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. ، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) : بدان زنده که او هرگز نمیرد به بیداری که خواب او را نگیرد. نظامی. آنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین بفشاندی نخست. سعدی (گلستان). اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی. سعدی (گلستان). چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد. سعدی. کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت. صائب (از آنندراج). چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود زلفین دوست خواب پریشان من گرفت. علی خراسانی (از آنندراج). ، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) : بدان زنده که او هرگز نمیرد به بیداری که خواب او را نگیرد. نظامی. آنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین بفشاندی نخست. سعدی (گلستان). اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی. سعدی (گلستان). چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد. سعدی. کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت. صائب (از آنندراج). چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود زلفین دوست خواب پریشان من گرفت. علی خراسانی (از آنندراج). ، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)